آمدم تکلیف خودمو با عشق و عاشقی روشن کنم.
عاشقی آدمو شاعر میکنه و روح حساس آدمها رو با خودش میبره
عشق آدم رو هنرمند میکنه از کاه کوه مینویسی و لذت میبری
اما دوست ندارم دیگه تو عاشقی دل و دین و وجود و هستی و لحظه هامو ببخشم
میخوام کلک بزنم میخوام مثل شاعرهای گذشته زرنگ باشم
همون هایی که یه قرون نون نداشتند و سمرقند و بخارا رو به
طرفه العینی میبخشیدن . میخوام عاشقه بی خیال باشم.
میخوام ببخشم تجریش و نیاوران و شوش و سمرقندو بخارا را به قول یه دوست
غزلسرای عاشق:
بعد از شما غزل بنویسم برای که؟
یا واژه واژه عشق بریزم به پای که؟
بلخ و هرات را و .... الی اخر جهان
اسکندرانه فتح کنم در هوای که؟
در زمحریربهمن هشتادوهفت.هشت
دلخوش کنم به لحظه ای از استوای که؟..........
..............؟
لیست کل یادداشت های این وبلاگ