عزیزترین
وقتی پنج شنبه میشه دلم میگیره یاد اون روزهایی میافتم که
وقتی پنج شنبه میشد از ذوق تعطیلی جمعه که تمام ساعتهاش
با هم بودیم خوابمون نمیبرد اما حالا وقتی پنج شنبه میشه نمیدونم
چکار کنم برات دعا میکنم نمیتونم پیدات کنم تو هیچ جای دنیا
سردرگمم سردر گم قرارمون این نبود که بی خبر بری تنها جایی که
منو آروم میکنه سر زدن به خونه ایه که تنها چیزی که میتونی توش
پیدا کنی این نوشته است که : خفته در اینجا عزیزترین یار و یاورم.
شعرهامو تقدیم میکنم به همه اونهایی که رسیدن به عزیزترینهاشون براشون یه رویاست
شانه برشانه زندگی کردیم
مثل افسانه زندگی کردیم
خنده هامان همه پریشانی
من و درد و تو زندگی کردیم
دل دردمندو سینه هاپرسوز
باهمه سوز زندگی کردیم
شب ما صبح نبوداما ما
باخیال صبح زندگی کردیم
توخیال میکنی رفتی تو
بی خیال تو زندگی کردیم؟
مهربونه دلتنگ
سکوت میکنم ای مهربونه دلتنگم
مراچون تو همه ذوق نغمه خوانی رفت.
چه شد آن عشق , آهای مهربونه دلتنگم
وفاومهر من آن عطر مهربانی رفت.
شبی که تاسحر ای مهربونه دلتنگم
شدیم همره یاران آسمانی رفت.
طلوع آن شب و شبهاکه با نگاه خیال
شدیم همره گلهای آسمانی رفت.
فرشته ها که به ناز دوچشمشان بودیم
خمور بوسه ی نهانی نگاهی رفت.
زبان و درد دل ما کس نمیداند
صفا و همدلی و لطف و مهربانی رفت.
گل محبت و گلهای دوستی پژمرد
که باغبان گله مهربانی ما رفت.
سکوت میکنم ای مهربونه دلتنگم
بگو جوانی ما کو که زندگانی رفت.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ